داستان آبیدیک

far fetched

fɑɹ fɛt͡ʃt


فارسی

1 عمومی:: زوركی‌، دورودراز، ازدورامده‌، دور

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general::   adj. VERBS be, seem, sound ADV. extremely, impossibly, very The whole story was impossibly far-fetched. | a bit, a little, pretty, rather

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code